سنتهاي اجتماعي از جمله موضوعات مهم و نقشآفرين در عرصة انديشه و عمل در جامعة اسلامي است كه ميتوان در شناخت بهتر جوامع و مهندسي جامعة مطلوب از آن بهره گرفت. اين سنتها كه بيانگر رويههاي خداوند در زندگي اجتماعي است، به لحاظ قلمرو و قالب و محتوا اقسامي دارد. سنتهاي اجتماعي را ميتوان با رويكردهاي مختلفي مانند كلامي، تفسيري، روانشناختي و جامعهشناختي بررسي كرد.
اين مقاله نگاهي گذرا به برخي از سنتهاي اجتماعي با رويكرد جامعهشناختي دارد. نابودشدن جوامع تكذيبكنندة پيامبر پس از رساندن پيام، ارائة معجزات و فراهم آمدن زمينههاي محيطي براي توجه به خدا يكي از اين سنتها است. كشمكش اجتماعي و نقش آن در از بين رفتن اقتدار اجتماعي به علت از بين رفتن وفاق اجتماعي و بياعتباري ارزشهاي مشترك، سنت ديگري است كه بررسي ميشود. نقش الزامهاي حياتي در تقسيم كار اجتماعي و رابطة مثبتِ معنادار ميان جرم و بزهكاري يا نپذيرفتن حقايق و از جمله آموزههاي انبيا، و نيز پيدايش فرقههاي انحرافي بر اثر فزونطلبي عالمان ديني، دو سنت ديگر است.
سنتهاي اجتماعي، رويكرد جامعهشناختي، كشمكش اجتماعي، الزامهاي حياتي، فرقههاي انحرافي، اقتدار اجتماعي.
سنتهاي اجتماعي در قرآن يكي از موضوعات مهم، سرنوشتساز و اثرگذار در زندگي دنيايي و آخرتي و فردي و اجتماعي انسان است.
سنتهاي اجتماعي مطرح شده در قرآن را ميتوان با رويكردهاي مختلف بررسي كرد:
1. رويكرد كلامي: در اين رويكرد سنتها به مثابة بخشي از افعال الهي و چگونگي رفتار خدا با مردم بررسي ميشود و در قلمرو توحيد افعالي قرار دارد.
2. رويكرد تفسيري: در اين رويكرد سنتها در قالب آيات قرآني، تفسير تربيتي ميشوند يا در قالب تفسير موضوعي، نظرية قرآن در قلمرو قانونمندي جامعه و پديدههاي اجتماعي عرضه ميگردد.
3. رويكرد روانشناختي: سنتهاي اجتماعي در مواردي به صورت مصرح مشتمل بر ابعاد و موضوعات روانشناختي است و در همة موارد به دليل آنكه در بينش قرآني پديدههاي اجتماعي داراي ابعاد روانشناختي است، عناصر روانشناختي وجود دارد و قابل بررسي و تبيينهاي روانشناختي است؛ از اينرو، سنتهاي اجتماعي با رويكرد روانشناختي نيز قابل بررسي است.
4. رويكرد جامعهشناختي: در رويكرد جامعهشناختي به سنتها، سه نوع بررسي و تحليل مطرح است: نخست استخراج سنتهاي اجتماعي قرآن و نظم و نسق بخشيدن به آنها به عنوان مجموعه قوانين جامعهشناختي (پوياشناختي و ايستاشناختي) دوم تبيين پديدههاي اجتماعي بر اساس سنتهاي اجتماعي مطرح شده در قرآن، و سوم تحليل جامعهشناختي سنتهاي اجتماعي قرآن. موضوع مورد بررسي در اين مقاله، نگاه به سنتها از منظر سوم است.
بحث از سنتهاي اجتماعي در قرآن داراي گذشتة ادبياتي و مواد اولية طولاني است و ميتوان همة متون تفسيري را به دليل پرداختن به آيات اجتماعي قرآن و ازجمله آيات دربردارندة سنتهاي اجتماعي پيشينة اين مسئله بهشمار آورد. ولي توجه آگاهانه و فني و مستقل به سنتهاي اجتماعي، سابقة بسياري ندارد. شايد بتوان برخي تفاسير اجتماعي مانند في ظلال القرآن و من وحيالقرآن و تفسير گرانسنگ الميزان في تفسير القرآن را نقطة شروع اين رويكرد دانست. آثار شايان توجه ديگري در اين زمينه نگارش يافته است، اما برجستهترين نگاههاي استقلالي به مسئله را در اثر ارزشمند آيتالله شهيد سيدمحمدباقر صدر با عنوان المدرسة القرانية و اثر سترگ آيتالله محمدتقي مصباح با عنوان جامعه و تاريخ در قرآن ميتوان يافت.
با اين همه، هنوز در اين زمينه در مراحل آغازين هستيم و تنها گامهاي نخستين در اين خصوص برداشته شده و راهي بس طولاني در پيش است. بررسي سنتهاي اجتماعي در قرآن به دلايل مختلف داراي اهميت ويژه است: نخست آنكه كشف اين سنتها براي تحليل وقايع گذشتة امت اسلامي و امتهاي پيشين بسيار نقشآفرين است و مصداق «قل سيروا فيالارض»1 و زمينة عبرتآموزي از سرگذشت پيشينيان است كه قرآن كريم بر آن تأكيد و سفارش كرده است. دوم آنكه شناخت دقيق اين سنتها براي پيشبيني پديدهها و تحولات اجتماعي آيندة امت اسلامي ضرورت دارد و مهندسي اجتماعي جامعة اسلامي در گرو آن است و سوم آنكه بازسازي علوم انساني و اجتماعي در پرتو آموزههاي قرآني، منوط به آن است.
هدف اين مقاله عرضة رويكردي ديگر در بررسي سنتهاي اجتماعي است كه زبان مفاهمه را با دانشمندان علوم اجتماعي در قلمرو معارف قرآني بياغازد و با صرفنظر و مفروض دانستن مباحث مبنايي هستيشناختي، معرفتشناختي، روششناختي، انسانشناختي و هستيشناختي اجتماعي در بازسازي علوم انساني، اين نوع نگاه به آيات را نيز به مثابة نوعي گام نهادن در عرصة استفاده از قرآن در بازسازي علوم انساني عرضه كند؛ راهي كه ميتواند قبل و بعد از پرداختن به آن مباني ـ به دليل مسلّم بودن اصول آنها در نظام فكري يك محقق دينپژوه و معرفت اجمالي دربارة آنها ـ در كانون توصيه و استفاده قرار گيرد.
واژة «سنت» در لغت به معناي سيره و راه و روش، و در برگيرندة رسم، قانون و خصلتهاي انسان، اعم از خوب و بد، است2 واز ريشه سنّ به معناي جريانيافتن، ريختن، متمايزساختن گرفته شده است. در فرهنگ اسلامي سنت دو كاربرد دارد:
نخست سنت تشريعي يعني رويهاي رفتاري كه يك فرد يا يك مكتب در جامعه تثبيت ميكند؛ مانند آنچه در حديث شريف نبوي آمده است كه فرمودند: «ايما عبد من عبادالله سن سنهًْ هدي كان له اجر مثل اجر من عمل بذلك من غير ان ينقص من اجورهم شيء، و ايما عبد من عبادالله سن سنهًْ ضلالة كان عليه مثل ورز من فعل ذلك من غير ان ينقص من اوزارهم شيء.»3
دومين كاربرد سنت در فرهنگ اسلامي رويهاي است كه طبق تعاليم ديني خداوند متعال در نظام آفرينش مقرر داشته است.
مقصود از سنت در اين مقاله كاربرد دوم سنت، يعني آن بخش از تدبير و ساماندهي خداوند در نظام آفرينش است كه داراي دوام، كليّت و ضرورت است و ميتوان آن را روش خدا در نظام آفرينش ناميد.
واژة «اجتماعي» در سنتهاي اجتماعي در برابر واژة فردي اشاره به آن بخش از رويههاي الهي است كه ناظر به پديدههاي اجتماعي و رابطه ميان رفتارهاي فردي و پيامدها و تحولات فرافردي آن يا تأثير ساختارهاي اجتماعي و فعاليتهاي جمعي بر زندگي فردي و اجتماعي آحاد جامعه است.
سنتهاي اجتماعي در قرآن رويهها و قوانين بيانگر چگونگي پيوند ميان رخدادهاي اجتماعي و رفتارهاي انسان است و نمايشگر رابطهاي سهبُعدي ميان خداوند، انسان و پديدههاي اجتماعي است. سنتها از يكسو به خداوند متعال منسوباند و نظام مستقرشده از سوي خدا در جريان اجتماعي و انساني را بيان ميكنند و از سوي ديگر بيانگر فعاليت اختياري انسان و از جهت سوم نمايشگر پيامدهاي اجتماعي قطعي و ضروري تلاشهاي انسانها هستند.
قرآن كريم در آيات متعددي به نمونههاي فراواني از اين سنتها پرداخته است. اين سنتها داراي دوام، ضرورت و كليتاند و از اينرو ميتوان بر اساس آن به تحليل پديدهها و تحولات اجتماعي گذشته و پيشبيني پديدهها و تحولات اجتماعي حال و آينده پرداخت.
شايان ذكر است كه سنت بودنِ يك رابطه در آيات، منحصر به مواردي نيست كه از آن آشكارا با عنوان «سنت» ياد شده باشد، بلكه همين كه رابطهاي خاص، ويژگيهاي «سنت اجتماعي» را با خود داشت سنت اجتماعي تلقي ميشود.
چنانكه آنچه در مقام تبيين يك سنت اجتماعي در اين مقاله مطرح ميشود يك نوع تبيين و تفسير براي مفاد آيات شريفه است و نبايد يگانه وجه ممكن و صحيح و نفي تبيينهاي ديگر تلقي شود و چهبسا صاحبنظران وجوه يا ابعاد ديگري از تبيين اين رابطه ارائه دهند كه مكمل يا تصحيحكنندة تبيين مطرح شده در اين مقاله باشد.
همچنين بايد توجه داشت كه تبيينهاي ارائه شده در ابن پژوهش كه از نوع تبيينهاي جامعهشناختي يا روانشناختي اجتماعي است و به معني نفي هر گونه رابطة غيبي مدنظر در اين آيات نيست؛ چنانكه وجود آن رابطة غيبي به معني نفي چنين ارتباط محسوس و مشهود نميباشد.
انتساب سنتها به خداوند متعال كه نمايانگر توحيد افعالي است نيز دليل ارادهنكردن اين رابطههاي عيني در آيات شريفه نيست؛ چنانكه قرآن با اينكه به وجود ارتباطهاي عيني اين جهاني بين پديدهها تصريح و تأكيد ميكند، همة تحولات جهان را به خداوند منتسب ميداند.4
سنتهاي اجتماعي به لحاظ قلمرو و شكل و محتوا به دستههاي مختلفي تقسيم ميشوند:
سنتهاي اجتماعي قرآن به لحاظ قلمرو به دو دستة كلي تقسيم ميشوند: 1. سنتهاي مربوط به كل جامعه و ساختارهاي كلي آن؛ 2. سنتهاي مرتبط با پديدههاي خاص. در اين مقاله برخي از سنتهاي عام و كلي تبيين ميشود.
سنتهاي اجتماعي از جهت صورت و شكل، گاه به صورت قضية شرطيه بيان ميشوند آنطور كه شكل رايج بيان قوانين علمي است، مانند آية شريفة «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ»(اعراف: 96)؛ اگر اهل آباديها (اجتماعات بشري) ايمان ميآوردند و تقوا پيشه ميكردند، بيگمان درهاي بركات آسمان و زمين را به رويشان ميگشوديم. گاه در قالب يك قضية توصيفي و خبري حتميالوقوع، از تحقق مورد مشخصي از يك سنت بيان ميشود، مانند «وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ اْلأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ»(انبياء: 105)؛ و هر آينه در زبور پس از ذكر [تورات] نوشتيم كه زمين را بندگان شايستهام به ارث خواهند برد. گاهي نيز از جريان و تحقق موارد بسيار يك سنت در متن خارج سخن به ميان آورده است، مانند: «...كَمْ مِنْ فِئَهًٍْ قَليلَهًٍْ غَلَبَتْ فِئَهًًْ كَثيرَهًًْ بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصّابِرينَ»(بقره: 249)؛ ... چه بسيار گروه اندكي كه به اذن خدا بر گروهي انبوه چيره شدند و خداوند با شكيبايان است.5
سنتها از نظر محتوي نيز گاه بيانگر روابط محسوس و ملموسي هستند كه از طريق روش تجربي قابل بررسي است، مانند «إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَهًَْ وَالْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ و عن الصلوة»(مائده: 91)؛ همانا شيطان ميخواهد در خصوص شراب و قمار بين شما دشمني و كينه بيفكند و شما را از ياد خدا و نماز بازدارد.6 نيز گاهي رابطه بين عامل غيرتجربي و پديدهاي تجربي را بيان ميكند، مانند: «يا قوم اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً، يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً، وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَبَنينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً»(نوح: 10 ـ 13)؛ [نوح(ع) به قوم خويش فرمود:] اي قوم [من!] از خداوندگارتان آمرزش بخواهيد؛ همانا او بسيار آمرزنده است. [در اينصورت] ابرها را در حالي كه پرباراناند بر شما بفرستد و شما را با اموال و پسران مدد رساند و برايتان باغها و نهرهاي روان قرار دهد. استغفار و طلب آمرزش حقيقي قابل تجربة علمي نيست و با تجربه نميتوان از تحقق آن خبر داد، ولي فراواني باران رحمت الهي ثروت و نيروي انساني و باغها و نهرهاي روان قابل تأييد يا اثبات با روش تجربي است.7 گاه نيز سنت مذكور در آيات حاكي از ارتباط دو عامل غيرتجربي با يكديگر است مانند: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً»(انفال: 29)؛ اگر تقوا پيشه كنيد براي شما فرقان [نيروي تميزدهندة حق از باطل] قرار ميدهيم. جهاد در راه خدا از جهت شناخت اخلاص و در راه خدابودن براي غير جهاد كننده و نيز هدايت به راههاي خدا دو پديدة غيرقابل تجربة بشري به مفهوم رايج آن است.
چنانكه پيشتر اشاره شد، سنتهاي اجتماعيِ عام موارد فراواني دارد و تبيين مجموعة اين سنتها نيازمند تحقيقات گستردهاي است كه از فرصت اين مقاله بيرون است. از اينرو، به نمونههايي از اين سنتها ميپردازيم:
يكي از سنتهاي اجتماعي مطرح شده در قرآن و روايات كه بيان قرآني آن متضمن برخي قوانين جامعهشناختي است، سنت نابودي امتها و جوامعي است كه در برابر دعوت پيامبران الهي مقاومت و ايشان را تكذيب كرده و با اينان به مبارزه پرداختهاند.
قرآن مجيد در آيات متعدد انسانها را به سير در زمين (مطالعه و مشاهدة سرگذشت اقوام گذشته و آثار باقيمانده از آنان و انديشيدن دربارة آن) به منظور عبرت گرفتن از سرانجام تكذيبكنندگان پيامبران خدا تشويق كرده است.
در آيات فراوان ديگري با بيان نمونههاي متعددي از جوامع مختلف در طول تاريخ به بيان واكنش و رفتار گروهي آن جوامع در برابر دعوت پيامبران و سرانجام، نابودي ايشان پرداخته است.8
در اين آيات آمده است: همزمان با اعلام رسالت و دعوت پيامبران الهي از يكسو آنان دليلهاي روشن و يقينآوري (معجزات) بر حقانيت مدعاي خود عرضه ميكنند و از سوي ديگر خداوند متعال و نيز پيامبران به دستور خداوند موانع خارجي موجود در مسير تحول و دگرگوني اجتماعي ـ فرهنگي را از ميان برداشتهاند، تا با اشباع عقل و عواطف و فراهم ساختن شرايط عيني، زمينههاي لازم براي پذيرش دعوت حق و اصلاحگرايانة ايشان آماده شود.
قرآن مجيد در همين آيات متذكر ميشود كه انس و عادت اين جوامع به بتپرستي و اعمال خلاف و تعلق خاطرشان به آداب و رسوم شركآميز مانعي قوي در برابر پذيرش دعوت انبيا بوده9 و مشركان با وجود آنكه حقانيت تعاليم انبيا(ع) را دريافته بودند، درصدد تكذيب آن برميآمدند.10
ترس از حصول وقفه در روند زندگي اجتماعي و از هم گسيختگي نظام اجتماعي موجود11 كه حافظ منافع مشركان بود، برخي از ايشان را به نپذيرفتن دعوت پيامبران و مخالفت با دگرگونيهاي فرهنگي و اجتماعي مورد نظر ايشان واميداشت. فرعون و اطرافيانش در مقام معارضه با موسي(ع) از همين عامل رواني سوءاستفاده كردند و پس از بررسيهاي پنهاني خويش به بنياسرائيل چنين گفتند: «إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُريدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَيَذْهَبا بِطَريقَتِكُمُ الْمُثْلى»(طه: 63)؛ به راستي اين دو [موسي و هارون(ع)] جادوگراني هستند كه ميخواهند شما را با سحرشان از سرزمينتان بيرون كنند و سبك زندگي برتر شما را از بين ببرند.
استمرار بتپرستي و رفتارهاي متناسب با آن نه تنها سبب ميشد كه آيين شرك و آداب و رسوم وابسته به آن به عادت تبديل شود، بلكه به لحاظ درونريزيشدن اعتقاد به آن و صبغة دينيدادن به آن، احساس حرمت و قداست نسبت به آلهه و شعائر بتپرستي را به همراه داشت. از سوي ديگر، پايين بودن سطح فرهنگ و فريبكاري سردمداران آيين بتپرستي زمينة اعتقاد به قدرت فوقالعادة آلهه و عامل خوشبختي و بدبختي بودن آنها را فراهم ساخته بود و بتپرستان بيآنكه مسئله را با دقت بررسي و براساس عقل و منطق ارزيابي كنند، بتها را داراي قداست و قدرت فوقالعاده ميدانستند. در يك جمله مشركان هم دلبستگي عاطفي به آلهه داشتند و هم سرنوشت فردي و اجتماعي خويش را وابسته به خوشنودي و خشم آنان ميپنداشتند.12
با وجود عوامل ياد شده مقاومت مشركان در برابر دعوت انبيا بسيار طبيعي بود.13 در چنين اوضاعي كه مشركان از قدرت عقلاني خويش بهرهبرداري نميكنند تنها در صورتي مقاومت مشركان درهم شكسته ميشد كه دربارة ناكارآمدي اين طريقههاي دورغين اقناع شوند و رفع نيازمنديهاي آنان به وسيلة اين بتها با مانع روبهرو شود و به تعبير دقيقتر بياثر بودنشان به خوبي روشن شود تا با پيدايش بحران اجتماعي براي آنان، نه تنها آمادة پذيرش دگرگوني اجتماعي و فرهنگي شوند، بلكه خود درصدد دستيافتن به آن برآيند.
قرآن مجيد در بيان سنت عذاب امتهاي گذشته متذكر ميشود كه همزمان با دعوت انبيا(ع) خداوند زمينههاي تحقق چنين بحرانهايي را فراهم ميآورد. پيامبران با دليلهاي روشن، ناتواني بتها و مقدس نبودن آنها را بيان ميكنند و احياناً پيامبراني مانند حضرت ابراهيم(ع) و حضرت موسي(ع) و پيامبر گرامي اسلام(ص) به درهم شكستن بتها و مبارزه عملي با آنها اقدام ميكنند تا مشركان اين ناتواني و فقدان قداست را كه با منطق عقلي به اثبات رسيده است، در عمل نيز ببينند.
مبارزة آشكار پيامبران با بتپرستي و نديدن هيچگونه واكنش مثبت يا منفي از بتها دليل روشني بر بيارزشي و بياثر بودن و تقدس نداشتن بتها است. از سوي ديگر خداوند متعال مشركان را به انواع گرفتاريها دچار ميسازد تا آنان با درخواست كمك از بتها و امداد نكردن آنها، نقص و عجز آلهه را آشكارا دريابند و به مقتضاي فطرت خويش تسليم خداي واحد و دعوت پيامبران شوند و نيز با درك ناتواني خويش در رفع مشكلات، خويشتنمداري و خداپنداري جامعه را نيز كنار نهند.
قرآن مجيد متذكر ميشود كه در طول تاريخِ پيامبران حتي با پيدايش چنين بحرانهاي فكري و اجتماعي، بيشتر مشركان دست از مقاومت برنداشتند و يا فاصلهگرفتن آنان از بتپرستي چندان دوام نيافت. عقايد تهنشينشدة مشركان، انس و عادت به گناه و ترس از به مخاطره افتادن منزلتهاي اجتماعي و تأمين نيازهاي مادي و منافع شخصي و گروهي و تلاش و توطئة كساني كه موقعيت اجتماعي و منافع خويش را در فرهنگ و نظام جديد ارزشي از دست ميدادند سبب ميشد كه اين بحران فكري و اجتماعي در درازمدت و گاه حتي در كوتاهمدت اثر خود را از دست بدهد و بار ديگر شرك بر جامعه حاكم شود تا جايي كه مشركان صريحاً اعلام ميكنند كه آن گرفتاري و اين رفاه لازمة زندگي اجتماعي است، نياكان ما نيز شاهد چنين رخدادهايي بودهاند و اين امور با بتپرستي و خواست خداوند واحدي كه پيامبران مطرح ميكنند ربطي ندارد.14
در چنين شرايطي است كه وعدة عذاب الهي فرا ميرسد و با مصائب و بلاهاي فراگير نظير زلزله، و طوفان آن جامعه نابود ميشود. از جمله آيات ناظر به اين سنت، اين دو دسته است:
ـ «وَلَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ، فَلَوْلا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَلكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ، فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَهًًْ فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ»(انعام: 42 ـ 44)؛ و هر آينه به سوي امتهايي پيش از تو [پيامبراني] فرستاديم و آن امتها را به تنگدستي و بيماري مبتلا كرديم تا شايد به [درگاه ما] لابه و زاري كنند. پس چرا هنگامي كه سخني و عذاب ما به آنان رسيد لابه و زاري نكردند و بلكه دلهايشان قصاوت پيدا كرد. شيطان آنچه را ميكردند در نظرشان بياراست. پس همين كه آنچه را به يادشان آورده بودند [و بدان پندشان داده بودند] فراموش كردند درهاي همه چيز را بر آنان گشوديم و چون به آنچه دريافت كرده بودند شادمان شدند ناگهان آنان را بگرفتيم و يكباره درمانده و نوميد شدند.
ـ «وَما أَرْسَلْنا في قَرْيَهًٍْ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ، ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَهًِْ الْحَسَنَهًَْ حَتّى عَفَوْا وَقالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَالسَّرّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَهًًْ وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ»(اعراف: 58ـ 59.)؛ در هيچ آبادي [جامعه]اي پيامبري نفرستاديم مگر آنكه ساكنانش را به تنگدستي و بيماري گرفتار ساختيم تا شايد لابه و زاري كنند. سپس به جاي بدي، نيكي آورديم [وضع بد آنان بهبود بخشيديم] تا آنكه سرمست شدند و گفتند به پدران ما، [نيز] تنگدستي و گشايش ميرسيد، پس ناگهان بگرفتيمشان در حاليكه بيخبر بودند.
قرآن مجيد در يك گزارش تاريخي از اقوام گذشته با لحني گلهآميز خاطرنشان ميكند كه تنها يك قوم (قوم يونس(ع)) با مشاهدة عذاب الهي به حقانيت تعاليم انبيا اعتراف كردند و به سوي خدا بازگشتند و از عذاب جمعي نجات يافتند. (يونس: 98)
دو دسته آيات يادشده قوانين متعددي را در باب زندگي اجتماعي دربر دارد كه برخي از آنها عبارتاند از: تأثير انس و عادت به گناه در نپذيرفتن حقايق، تأثير بحرانهاي اقتصادي و اجتماعي در آمادگي جامعه براي پذيرش حقايق، نقش اطلاعرساني دربارة حقايق در رو آوردن مردم به آيين حق، تأثير تبيين مباني عقيدتي با دلايل روشن و متقن در اصلاح جامعة انساني.
سنت اجتماعي ديگري كه در آيات بر آن تأكيد شده كاركرد منفي كشمكش اجتماعي است.15 كشمكش اجتماعي را ميتوان نقطة مقابل همبستگي و وفاق اجتماعي دانست. وفاق اجتماعي يا عام به معناي وحدت جمعي در عقايد و ارزشهاي دامنهدار و ريشهدار است. همبستگي اجتماعي نظم خاصي است كه بر يك گروه بر اثر سازگاري فراوان گروهي حاكم ميشود. جوامعي كه گرفتار اختلاف بينشها، ارزشها و اهداف ميشوند و در مرحلة عمل به ستيزه و تنازع روي ميآورند، دچار كشمكش اجتماعي ميگردند. اعضاي چنين جامعهاي نسبت به وظايفي كه جامعه به دوش آنها گذارده و نقشي كه از ايشان انتظار دارد سُست ميشوند و نيروهاي اجتماعي بهجاي آنكه صَرفِ رشد و توسعة جامعه و پاسداري از ارزشهاي آن در برابر تهاجمات خارجي شود، در مسير واداشتن گروههاي رقيب به پذيرش مدعيات گروه خود و درگيري و ستيزه با گروههاي ديگر، ضربهزدن به آنها و از صحنه خارج ساختن رقبا صرف ميشود. در چنين وضعيتي جامعه دچار وقفه و ركود و حتي بحرانهاي اجتماعي ميشود و راه براي متلاشي شدن جامعه از درون يا تسلط بيگانگان از برون باز ميشود و در واقع سرآمد آن جامعه فرا ميرسد. از اينروست كه ايادي استعمار براي تحقق اهداف شوم خويش از قانون معروف و مشهور «تفرقه بينداز و حكومت كن» سود ميجويند.
قرآن مجيد در مقام بيان اين سنت خطاب به مسلمانان ميفرمايد: «وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ ريحُكُمْ»(انفال: 46)؛ و با يكديگر نزاع مكنيد تا سست شويد و نيرو، شكوه و دولتتان [از بين] برود.
در اين آية شريفه از دو پيامد و اثر نامطلوب ستيزهجويي و كشمكش اجتماعي ياد شده است: نخست اثر رواني آن كه سُستي، بيرغبتي، احساس مسئوليت نداشتن در برابر اجراي وظايف اجتماعي و ايفاي نقشهاي اجتماعي است و دوم پيامد اجتماعي آن كه از بين رفتن اقتدار جامعه است. از بين رفتن وفاق اجتماعي16 ماية بياعتباري ارزشهاي مشترك ميشود و كنترلهاي اجتماعي قوت خود را از دست ميدهد. در چنين شرايطي ساخت جامعه درهم فرو ميريزد. حيات اجتماعي از هم ميپاشد و جامعه دچار بيسازماني ميگردد. يكپارچگي و انتظام جامعه از بين ميرود و جامعه از حالت اعتدال خارج و بحرانزده ميشود و بحران اجتماعي زمينة زوال جامعه از درون يا اضمحلال آن به دست نيروهاي بيروني را به همراه خواهد داشت.17 قرآن مجيد از اين حقيقت دوم با تعبير «از بين رفتن اقتدار اجتماعي:18 تَذهَبَ رِيحُكُم» ياد ميكند.19
در آيهاي ديگر كه از اختلاف و تفرق نيروهاي اجتماعي بهعنوان يكي از عذابهاي الهي سخن به ميان آمده، خداوند اين نكته را متذكر ميشود كه نتيجة اضمحلال وفاق اجتماعي آن است كه گروههاي اجتماعي به جان هم افتند و كمر به نابودي يكديگر ميبندند.
هم از اينروست كه پيامبر اكرم(ص) مسجدي را كه گروهي از منافقان با هدف توطئه و ضربهزدن به مسلمانان و با انگيزة كفرآميز بنا كردند به علل ياد شده و نيز به دليل آنكه وفاق اجتماعي مسلمانان را از بين ميبرد، خراب نمود و قرآن مجيد از آن با تعبير «مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»(انفال: 182)؛ مسجدي كه به منظور زيان زدن، كفر، تفرقه بين مسلمانان و كمينگاه دشمنان خدا و رسول است، ياد كرده است.
از سوي ديگر قرآن مجيد «يكپارچگي اجتماعي»20 بين مسلمانان را يك نعمت الهي ميشمارد و خاطرنشان ميسازد كه فقدان يكپارچگي اجتماعي بين جامعة عرب پيش از اسلام، كانون آتشي بود كه به زودي آن جامعه را به كام خود فرو ميبرد و جامعة عرب در پرتو اسلام و با دستيابي به وفاق اجتماعي در پرتو توحيد21 از سقوط حتمي و نابودي قطعي نجات يافته است. خداوند در اين آيات نظارت عمومي و كنترل اجتماعي به منظور حفظ ارزشهاي مشترك و تقويت آنها و حفظ و پايبندي به محور اصلي وفاق اجتماعي مسلمانان را ـ كه از آن با واژة «حبلالله: ريسمان الهي» تعبير ميكند ـ به همگان توصيه ميكند و دربارة از دست دادن وفاق اجتماعي هشدار ميدهد و چنين ميفرمايد:
«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعاً وَلا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَكُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَهًٍْ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّهًٌْ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَلا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ»(آلعمران: 103ـ105)؛ و به ريسمان الهي چنگ زنيد و پراكنده نشويد و به ياد آريد نعمت خدا بر شما را آنگاه كه با هم دشمن بوديد پس در بين دلهاتان الفت افكند و به نعمت وي برادر يكديگر شديد و آنگاه كه بر پرتگاه آتش [سقوط و نابودي] بوديد شما را از آن نجات داد. خداوند چنين آياتش را برايتان بيان ميكند تا هدايت شويد. از شمايان بايد گروهي باشند كه به خير دعوت كنند و امر به معروف و نهي از منكر نمايند و ايشان رستگاراناند. و شما چونان كساني نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف نمودند پس از آنكه [به منظور هدايتشان] دليلهاي روشن برايشان آمد كه آنان عذابي بزرگ دارند.
نكتة شايان كمال توجه در اين باب آن است كه از نظر قرآن مجيد وفاق اجتماعي تنها در صورتي به بهترين وجه و كاملترين شكل آن امكانپذير است كه بر محور «خدا» و معارف و ارزشهاي سرچشمه گرفته از او بنا نهاده شود. در اين صورت است كه توزيع نقشها و كاركردها و شيوههاي مشاركت بهگونهاي صورت ميپذيرد كه همة افراد با اعمال خويش در بطن وفاقي عام و فراگير يكپارچه ميگردند و همبستگي22 تام و كامل همة افراد جامعه را فرا ميگيرد؛ چنانكه در صدر اسلام شاهد آن بودند و در جامعة آرماني حضرت وليعصر? نويد داده شده است. بر اين اساس، ساير محورهاي وفاق اجتماعي، بهويژه محورهايي كه پشتوانة حقيقي ندارند، به كلي نفي ميشوند يا در اين چارچوبه پذيرفتهاند.23
سومين سنت مطرح شده در آيات و روايات، وجود تفاوتهاي طبيعي و تفاوتهاي اجتماعي برخاسته از تفاوتهاي طبيعي بهعنوان يكي از الزامهاي24 حياتي در زندگي اجتماعي است.
جامعهشناسان در تعيين موارد الزامهاي حياتي جامعه اختلافنظر دارند و حتي برخي اين نظريه را به سبب دشواريهايش در كانون انتقاد قرار دادهاند، ولي در پارهاي از الزامهاي حياتي كه برخاسته از ويژگيهاي انسان و خصيصههاي زندگي اجتماعي انسان است ترديد نيست. قرآن مجيد به موارد مختلف و متعددي از اين نوع الزامهاي حياتي پرداخته و در برخي موارد نيز در يك بيان كلي از اصل وجود چنين الزامها و راز آفرينش آنها سخن به ميان آورده است. براي مثال، در آية شريفة 32 سورة زخرف ميفرمايد:
«نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا»؛ ماييم كه وسيلة زندگيشان را در اين جهان ميانشان تقسيم كردهايم و برخي را بر بعضي به مراتب برتري دادهايم تا يكديگر را به كار گيرند.
در اين آيه از تفاوتهاي طبيعي فردي و گروهي كه پايه در سرشت انسان دارند و بهطور قهري زمينهساز نوعي تفاوت اجتماعي نيز ميباشند سخن به ميان آمده است و از آن به مثابة اهرمي براي ضرورت تقسيم كار اجتماعي ـ كه زندگي اجتماعي بلكه فردي انسان در گرو آن است ـ ياد شده است. همين مفاد در آية ديگر مطرح شده و راز وجود اين نوع تفاوتها را آزمودن انسانها ذكر كرده است.25 در مورد اين بيانات دو نكته شايان توجه است:
نخست آنكه مقصود از بهكار گماردن برخي انسانها از سوي برخي ديگر نيازمندي افراد و قشرهاي مختلف جامعه به يكديگر است بهطوري كه تقسيم كار اجتماعي صورت پذيرد و مدنيبالطبع بودن انسان جامة عمل پوشد؛ هرچند اين تعبير با تسخير يكطرفه و استثمار هم سازگار است. روايات شريفه نيز مؤيد همين معناست.26
دوم آنكه نبايد اين خواست تكويني خدا را با خواست تشريعي آن يكي دانست و از وجود اين تفاوتهاي طبيعي نتيجه گرفت كه: نبايد در جهت رفع سوء استفاده از تفاوتهاي اجتماعي برخاسته از اين تفاوتهاي طبيعي، تلاش كرد. خدا هرگز نخواسته است كه جمعي از انسانها در فقر و جمعي در غني باشند؛ جمعي آقا و جمعي برده باشند. جمعي از همة امكانات استفاده كنند و جمعي محروم باشند. چنين برداشتي يكي از موارد خلط بين ارادة تكويني و تشريعي و استنباط نادرست تشريع از تكوين است. نه وجود تفاوتهاي تكويني به معني نفي لزوم تلاش براي رفع تفاوتهاي اجتماعي و كاهش اختلافات طبقاتي است و نه وجود آن دستورالعملها به معني مطلوب نبودن آن تفاوتهاي طبيعي تكويني است؛ چه آنكه فقدان آن تفاوتهاي طبيعي، تقسيم كار اجتماعي و بهطور كلي زندگي اجتماعي بلكه زندگي فردي مطلوب قرآني را غيرممكن و حداقل بسيار مشكل ميسازد.27 به بيان ديگر اين آيات از وجود چنين تفاوتهايي براي فراهم آمدن زمينة تقسيم كار و پيدايش و ادامه يافتن زندگي اجتماعي سخن ميگويد، اما دربارة اينكه اين تقسيم كار و تسخير به چه شكل و شيوهاي انجام گيرد ساكت است و بايد با استناد به دستورالعملهاي ديگر شرعي آن را مشخص ساخت و وجود چنين زمينهاي به معني تأييد يا تثبيت كلية شيوههاي تسخير يا نوع خاصي از آن نيست.
رابطه بين ارتكاب جرائم و گردنفرازي در برابر دعوت انبيا و هدايتهاي الهي يكي ديگر از سنتهاي اجتماعي است كه در آيات متعددي مطرح شده است. قرآن كريم در اين آيات بر اين نكته تأكيد دارد كه گروهها و اقوامي كه در طول زندگي به انواع جرائم آلوده شدهاند، در برابر دعوت حق و درست انبيا ـ كه با دليلهاي روشن و رسايي همراه است ـ مقاومت كرده، استكبار ميورزند و حاضر به پذيرش و عمل به مقتضاي آن نميشوند. در آيات 13و14 سورة حجر به عنوان يك سنت كلي و عام از اين رابطه ياد ميكند و ميفرمايد:
«كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ * لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّهًُْ اْلأَوَّلينَ»؛ [چنانكه مجرمان در امتهاي گذشته دعوت پيامبران را نپذيرفتند و ايشان را استهزا كردند و ايمان نياوردند] قرآن را در دلهاي مجرمان [امت تو اي پيامبر] وارد ميكنيم [ولي] به آن ايمان نميآورند؛ زيرا اين يك سنت و روية پيشينيان است [يعني ايمان نياوردن و در برابر انبيا گردنفرازي كردن؛ زيرا سنت الهي بر آن است كه جرم مانع پذيرفتن حقايق ميشود].
مشابه همين مضمون در آيات 200و201 سورة شعراء آمده است: «كَذلِكَ سَلَكْناهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ * لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ اْلأَليمَ»؛ اينچنين ما قرآن را در دل مجرمان گذرانديم ولي به قرآن ايمان نياورند تا آنگاه كه عذاب دردناك [جهنم] را مشاهده كنند.
در آيتي ديگر اين سنت را در خصوص مستضعفان28 مطرح ميسازد و ضمن بازگوي گفتوگوي مستكبران و مستضعفان در جهان آخرت ميفرمايد: مستكبران به مستضعفان ميگويند مگر ما مانع شديم كه شما هدايت الهي بپذيريد پس از آنكه هدايت الهي توسط پيامبران برايتان آمد چنين نيست، بلكه شما خود مجرم بوديد و عامل اصلي ايمان نياوردنتان همان جرائمي بود كه مرتكب شده بوديد.29
در آية 13 از سورة يونس(ع) پس از اشاره به هلاكت اقوام ستمكار گذشته كه پيامبران الهي، دليلهاي روشن و يقينآوري برايشان آوردند، ميفرمايد: «وَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمينَ»؛ اين مجرمان كه اينچنين مجازات شدند، بر اثر جرائم خويش آمادة پذيرش دعوت پيامبران و ايمان آوردن به ايشان نبودند و زمينههاي پذيرش و گرايش به آن حقايق را از بين برده بودند.
در آية 133 اعراف پس از ذكر ناسپاسي بنياسرائيل و نزول عقوبتهاي مختلف بهعنوان نشانههاي حقانيت دعوت آن حضرت كه از آن با تعبير آيات بينّات (نشانههاي روشن) ياد ميكند، چنين ميفرمايد: «فَاسْتَكْبَرُوا وَكانُوا قَوْماً مُجْرِمينَ؛ ايشان گردنكشي كردند و قومي مجرم بودند.»30
در آيات پيشگفته بر سه عنصر «مجرم بودن مخالفان هدايت الهي» «عليّت جرم براي مخالفت» و «وجود دليلهاي روشن و يقينآور» تأكيد شده است. دو عنصر اول همان چيزي است كه دو محور سنّت الهي را تشكيل ميدهد31 ولي عنصر سوم به يك نكتة حساس و شايان توجه اشاره دارد و آن اينكه نبايد مخالفت مجرمان با پيامبران را تا حد يك نزاع شخصي يا يك موضعگيري برخاسته از جهل يا شك و ترديد در حقانيت مسئلة مورد نزاع تقليل داد و يا آن را در خصوصيت و ويژگي دعوت انبيا [بهعنوان يك دعوت ديني] محدود ساخت، بلكه ارتكاب جرم زمينة حقطلبي و تسليم حقايق شدن را در انسان از بين ميبرد و در اين صورت معيار پذيرفتن يا نپذيرفتن يك واقعيت براي او درست يا نادرست و مطابق با واقع يا غيرمطابق با واقع بودن نيست، بلكه چنين جماعتهايي واقعيتها را تا جايي كه با روحيات جرمانگيز و ارتكاب جرمشان سازگار است ميپذيرند، آنهم به سبب سازگاري با جرمشان. بنابراين، نبايد در تحليل چنين برخوردهايي سادهانديشي كرد و با غفلت از نقش اساسي جرائم ايشان به تجزيه و تحليل واكنشهايشان پرداخت. قرآن مجيد در آية 116 سورة هود با اشاره به اين حقيقت ميفرمايد: «وَاتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فيهِ وَكانُوا مُجْرِمينَ؛ آنان كه ستم كردند در پي رفاهطلبي خود رفتند و قومي مجرم بودند.»
در آيات فراوان ديگر ما شاهد ذكر موارد و مصاديق جرم و به تعبيري مشخصههاي جرم و نقش آن در معارضه با دعوتهاي اصلاحي و حقطلبانه هستيم. از جملة اين موارد كه در آية اخير هم بدان اشاره شده بود، معارضة مترفين است كه در آيات متعدد در كانون توجه قرار گرفته نظير آية شريفة 34 سبأ كه در ادامه بيانات همان آيه اخير ميفرمايد: «وَما أَرْسَلْنا في قَرْيَهًٍْ مِنْ نَذيرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ»؛ ما در هيچ جماعتي بيمدهندهاي [پيامبري] نفرستاديم مگر آنكه رفاهطلبان آن جماعت گفتند ما به پيامي كه آوردهايد كفر ميورزيم. و مانند آية 23 زخرف كه ميفرمايد: رفاهطلبان در برابر دعوت همة پيامبران ميگفتند ما نياكان خويش را بر طريقتي يافتهايم و به ايشان اقتدا ميكنيم. قرآن مجيد در ادامة اين آيه با اشاره به همان نكتة اساسي ميفرمايد: پيامبر! به رفاهطلبان بگو آيا اگر آيين و طريقتي هدايتگرتر از طريقت نياكان شما برايتان آورده باشم باز هم دنبالهرو پدرانتان خواهيد بود؟! و سپس به نقل پاسخ مترفان پرداخته كه ميگويند: ما به پيامي كه آوردهايد و به آييني كه براي دعوت به آن فرستاده شدهايد كافريم.
ظلم،32 برتريطلبي،33 تجاوزگري، تداوم گناه،34 حسد،35 فسق،36 برخي ديگر از مصاديق جرم است كه زمينة پذيرش حق را از بين ميبرد. اين شاخصها مسئلة ارتباط جرم با معارضه و مقابله با حقايق را از حد يك قانون كلي كه داراي معيار و شاخصهاي معين نباشد خارج ميسازد و در سطح قوانيني قرار ميدهد كه ميتوان مصاديق آن را شناخت و پيشبيني مشروط را در پرتو آن به دست آورد و نيز جنبة كاربردي آن را قوت ميبخشد.
يكي از مسائل مهم اجتماعي، چگونگي شكلگيري فرقههاي انحرافي در اديان آسماني است كه ديدگاههاي مختلفي دربارة آن مطرح است. برخي آن را معلول ابهام در متن دين شمرده و شماري آن را به طبيعت انساني و ناتواني در فهم واحد از متون ديني مرتبط دانستهاند. ديدگاه سومي پايين بودن سطح فرهنگي پيروان اديان را علت پيدايش فرقههاي انحرافي دانسته است. ولي قرآن كريم اين اختلافات را برخاسته از فزونخواهي برخي عالمان دين ميداند.
در آية 213 سورة بقره ابتدا از امت واحده و يكسان بودن انسانها در مقطعي از تاريخ بشر سخن ميگويد و سپس از اختلاف و نزاع ايشان و بعثت پيامبران به منظور هدايت و حل اختلاف ايشان سخن به ميان ميآورد، آنگاه دربارة اختلاف در دين و پيدايش فرقههاي انحرافي و بدعتگذار چنين ميفرمايد: «وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ» (بقره: 213)؛ تنها آنان كه كتابهاي آسماني به آنان داده شده بود در آيين و تعاليم پيامبران اختلاف كردند و علت آن هم تجاوزطلبي و افزونخواهي است.
اين قسمت از آية شريفه به سه عنصر اساسي در پيدايش فرقهاي انحرافي اشاره دارد: نخست آنكه انحراف در اديان و پيدايش فرقههاي ساختگي توسط رهبران و آگاهان از دين پس از پيامبران رخ ميدهد نه آنكه تودة مردم دست به چنين فرقهسازي بزنند.
دوم آنكه پيدايش چنين فرقههايي را نبايد معلول ابهام در تعاليم انبيا و دعوت ديني دانست، بلكه اين انحرافها پس از روشن شدن و روشن بودن حقايق ديني براي بدعتگذاران رخ داده است؛ هرچند ممكن و معمولاً چنين است كه بدعتگذاران ابهام در بيانات ديني را دستاويز قرار ميدهند يا با سوءاستفاده از بيانات ديني و تفسيرهاي نادرست از آن، اين گونه فرقههاي انحرافي را پايه ميگذارند.
سوم آنكه ريشة پيدايش چنين انحرافي در دين افزونطلبي و تجاوزگري است و آنان كه درصدد دستيابي هرچه بيشتر به موقعيتهاي اجتماعي هستند، فرقهگرايي را به منظور دستيابي به چنين مقاصدي پديد ميآورند و با تحريف اديان الهي در پيِ حفظ مقام و منزلت اجتماعي خويش يا دستيابي به موقعيت و مقام يا ثروتي بيشتر از ديگران هستند.
البته انتساب پيدايش چنين فرقههايي به برخي عالمان ديني هيچ منافاتي با نقش قدرتهاي استعماري در پايهريزي برخي از فرقههاي استعماري ندارند؛ چه آنكه استعمارگران نيز اهداف شوم خود را از طريق همين رهبران آلوده عملي ميسازند و جز با پشتوانة چنين عناصر ناپاكي به اهداف خود در اين خصوص دست نمييابند.
در آيات ديگر به پيدايش فرقههاي مختلف و اختلاف در تعاليم ديني اهل كتاب، خاصه بنياسرائيل، ميپردازد و به عنوان نمونههاي سنت عام به وابستگي اين اختلاف و نزاع به تجاوزطلبي يا حب رياست اشاره ميكند؛ همچنين در برخي آيات اين فرقهگرايي و اختلاف را ماية ايجاد ترديد براي نسلهاي بعدي ميداند.37
1. رويكرد اجتماعي و به ويژه جامعهشناختي به سنتهاي اجتماعي قرآن در تبيين زواياي اجتماعي اين سنتها و كاربردي ساختن و بهرگيري از آنها در اسلاميسازي علوم اجتماعي و مهندسي اجتماعي جامعة اسلامي سودمند است. البته در اين رويكرد نبايد از مباني هستيشناختي، انسانشناختي معرفت شناختي، روشنشناختي و فلسفة اجتماعي اسلامي غفلت ورزيد.
2. خداوند متعال براي هدايت انسانها از سه عامل استفاده كرده است: الف. پيامبران را با بيان روشن و مستدل و معجزات به سوي انسانها گسيل ميدارد؛ ب. انسانها را به مشكلات گرفتار ميسازد تا به لحاظ روحي متوجه درگاه خدا شوند و نيز با درخواست رفع مشكلات از بتها و بياثر بودن آنان به نادرستي آيين خود پي برند؛ ج. پيامبران نيز با معاندة علني با بتها و احياناً درهم شكستن آنها نشان ميدهند كه بتها نقشي در جهان ندارند و از قداست برخوردار نيستند. مشركان بر اثر انس با گناه و بهرهنبردن از قدرت عقلاني خويش و فريبكاري و توطئة سران كفر پيامبران را تكذيب ميكنند و خداوند طبق سنت خويش آنان را نابود ميسازد.
3. كشمكش اجتماعي موجب از بين رفتن اقتدار اجتماعي و از بين رفتن انگيزة فداكاري و استقامت در راه حق ميشود و وفاق اجتماعي كامل، تنها در پرتو آيين حق و خدامحوري به دست ميآيد.
4. الزامهاي حياتي اموري ضروري براي سامانيافتن زندگي اجتماعي است و تفاوتهاي طبيعي فردي و اجتماعي به عنوان يكي از الزامهاي حياتي براي تحقق تقسيم كار اجتماعي و ادامه يافتن زندگي جمعي است و نبايد از آن براي توجيه بيعدالتيهاي اجتماعي سوء استفاده شود.
5. انس و عادت به جرم و گناه عامل نپذيرفتن حق و مبارزه با آن است و مخالفت با قرآن كريم نيز به همين دليل صورت ميگيرد.
6. علل پيدايش فرق انحرافي ابهام در تعاليم دعوت انبيا يا ناتواني بشر از درك و دستيابي به حقايق نيست، بلكه چنين فرقههايي را رهبران فاسد و افزونخواه با تحريف دين پديد ميآورند و بهرهنگرفتن از قدرت عقلايي و تزوير حاكمان زمينهساز چنين انحرافهايي است.
ابنفارس، احمد، ترتيب مقاييس اللغة، قم، مركز دراسات الحوزة و الجامعة، 1378.
بيرو آلن، فرهنگ علوم اجتماعي، ترجمه: باقر سارواني، تهران، كيهان، 1366.
پاشايي، ع، فرهنگ انديشه نو، تهران، مازيار، 1369.
حر عاملي، تفصيل وسائل الشيعة، چ دوم، قم، مؤسسة آلالبيت(ع) لاحياء التراث، 1414ق.
دهخدا، علياكبر، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1373.
رشيدرضا، محمد، المنار في تفسير القرآن، چ 7، بيروت، دار المعرفة، بيتا.
روسك جوزف و وران رولند، مقدمهاي به جامعهشناسي، ترجمه: بهروز نبوي، احمد كريمي، تهران، كتابخانه فرزين، 1353.
زمخشري، محمود، اساس البلاغة، بينا، بيجا، بيتا.
صدر، سيدمحمدباقر، مقدمات في التفسير الموضوعي، بيروت، دار التوجيه الاسلامي، 1400ق.
ـــــ ، المدرسة القرآنيه، قم، مركز الابحاث و الدراسات التخصصيه للشهيد الصدر، 1421.
صدوق، محمدبن علي، ثواب الاعمال، چ دوم، قم، منشورات رضي، 1368.
فراهيدي، خليلبن احمد، كتاب العين، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1426ق.
مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، ج 71، تهران، المكتبة الاسلامية، 1362.
مصباح، محمدتقي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1379.
ـــــ، معارف قرآن 3 ـ 1، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1380.
مهري عراقي، محمود و ديگران، مباني جامعهشناسي، تهران، سمت، 1373.
* استاد مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) quranmag@qabas.net
دريافت: 6/6/1390 ـ پذيرش:18/10/1390
1. انعام: 11؛ نمل: 69؛ عنكبوت: 20؛ روم: 42.
2. ر.ك: منابع لغوي و از جمله ابن فارس، مقاييس اللغة؛ خليل الفراهيدي، كتاب العين؛ محمود زمخشري، اساس البلاغه؛ علياكبر دهخدا، لغتنامه دهخدا.
3. شيخ صدوق، ثواب الاعمال، ص 132؛ شيخ حر عاملي، تفصيل وسائل الشيعة، ج 16، ص 174.
4. ر.ك: محمدتقي مصباح، معارف قرآن، 3 ـ 1، ص 106ـ124.
5. در اين دسته آيات معمولاً در همان آيه يا آيات قبل و بعد آن، به عامل اصلي تحقق آن روند اشاره ميشود؛ نکتهاي که از اين قالب بياني به دست ميآيد آن است که سنت مندرج در اين قالب موارد فراواني داشته و بسيار تکرار شده است و در اين صورت با بررسيهاي اجتماعي از طريق مشاهده مستقيم و غيرمستقيم ميتوان نمونههاي متعدد مؤيد چنين سنتي را به دست آرود.
6. اين آيه شريفه دستکم دلالت بر زمينه بودن ميگساري و قماربازي براي پيدايش اختلاف، دشمني و کينهورزي بين افراد جامعه دارد.
7. بنابر آنکه مقصود از «جنات» و «انهار» بهشت و نهرهاي بهشتي نباشد.
8. به عنوان نمونه، ر.ک: آيات شريفه سوره شعراء.
9. «كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ* لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّهًُْ اْلأَوَّلينَ» (حجر: 12-13).
10. «وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً» (نمل: 14).
11. جامعهشناسان نيز به جهت ترس از حصول وفقه در روند زندگي اجتماعي، يکي از عوامل متفاوت در برابر تغييرات اجتماعي دانستهاند.
12. در اين بيان ـ چنانکه مقتضاي ساخت اجتماعي است و در تبيين ساير آيات مربوط به سنتهاي اجتماعي نيز عمل شده ـ بر بعد اجتماعي مسئله تکيه شده است، ولي نبايد به معناي کماهميت بودن عوامل و روابط فردي و رواني مسئله در همين باب تلقي شود.
13. طبيعي بودن مخالفت با پيامبران(ع) به معناي معذور بودن و بيگناه بودن مخالفان در اين معارضه نيست؛ بلکه به دليل وجود زمينههايي است که مخالفان خود بر اثر اعمال ناشايست خويش فراهم ساختهاند و با وجود آن زمينهها چنين پيامدهايي طبيعي است.
14. رفاه و برخورداري از مواهب الهي گاه به عنوان پاداش ايمان و تقواي يک ملت به ايشان ارزاني داده ميشود و گاه به منظور استدراج و زمينه ترکتازي مجرمان را فراهم ساختن؛ چنانکه مصيبتها و گرفتاريها نيز گاه براي واهم ساختن زمينه براي تنبه و هدايت و گاه به عنوان کيفر گناهان به انسانها ميرسد. به عنوان مثال آيات 96 سوره اعراف، 66 سوره مائده، 16 سوره جن، 50 ـ 52 سوره هود و 6ـ 12 سوره نوح نعمت از نوع اول و آيات 42ـ 44 سوره انعام از نوع دوم را بيان ميکند.
15. (Social confhct) اختلاف در انديشه و منافعي كه به تعارض آشكار همراه با نزاع و خشونت باشد كشمكش اجتماعي ناميده ميشود.
16. براي اطلاع بيشتر در باب مقصود از واژگان وفاق اجتماعي، همبستگي اجتماعي و يكپارچگي اجتماعي، ر.ك: مقدمهاي به جامعهشناسي؛ معجم علم الاجتماع؛ فرهنگ علوم اجتماعي؛ فرهنگ انديشه نو؛ فرهنگ جامعهشناسي؛ دائرةالمعارف علوم اجتماعي؛ زمينه جامعهشناسي و مباني جامعهشناسي.
17. در رواياتي كه از پيامبر گرامي اسلام(ص) نقل شده است، ضمن بيم دادن نسبت به تسلط بيگانگان بر امت اسلام بر اثر سستي و ضعف، دنياپرستي و كراهت، مرگ را ريشه و عامل آن ميداند. قال رسولالله(ص): يوشك ان تداعي عليكم الامم كما تداعي الاكه الي قصعتها ... فقال قال و من قتله نحن يومئذ قال بل انتم يومئذ كثير ولكنكم غثاء كفثاء السائل وسينز عن الله من صدوركم عدوكم المهايه منكم ويتفدفن في قلوبكم الوهن قال قائل يا رسولالله وما الوهن قال حب الدنيا وكراهيهًْ الموت (رشيد رضا، المنار، ج 7، ص 496).
18. مقصود ما در واژه اقتدار اجتماعي، اصطلاح خاص جامعهشناختي آن نيست؛ بلكه مرادمان عظمت و مجد يك ملت است كه يك نوع آن در اقتدار اجتماعي رهبران جامعه جلوهگر ميشود.
19. هرچند آيه شريفه در ضمن بيان يك دستورالعمل اساسي در خصوص جنگ به بيان اين واقعيت پرداخته، ولي چنانكه در علم اصول به اثبات رسيده است، مورد نميتواند مخصص باشد و تعليل تعميمدهنده و تخصيص زننده ميباشد و الغاء خصوصيت نسبت به جنگ بهخوبي امكانپذير است. گذشته از آنكه نحوه بيان، نحوه بيان يك رابطه كلي استثناءناپذير است.
20. (Sacial Integraion) يكپارچگي اجتماعي درهم تنيدگي اعضاي يك گروه اجتماعي است كه وحدت مستحكمي را در ميان آنان به وجود آورد.
21. (Social Consensus) وفاق اجتماعي وحدت جمعي از مردم در عقايد و ارزشهاي دامنهدار و ريشهدار است.
22. Sobdarity
23. جمله «وكنتم علي شفاعهًْ من النار» اگر ناظر به بعد معنوي و اخروي باشد، مقصود آن خواهد بود كه شما بر اثر كفر در لبة پرتگاه سقوط در آتش جهنم بوديد، ولي اگر بعد اينجهاني منظور باشد آنچه در متن آمد مراد ميباشد و بعيد نيست كه هر دو اراده شده باشد و در هر حال سياق آيات دلالت بر آن دارد كه بعد اينجهاني حتماً مورد نظر است.
24. Obligations
25. انعام: 166.
26. ر.ك: نهجالبلاغه، نامه 53.
27. جهت توضيح بيشتر در اين باب ر.ك: محمدتقي مصباح، جامعه در تاريخ، ص 257-271.
28. مستضعف در قرآن به دو معناست: مستضعف فكري كه توان شناخت حق را ندارند، و مستضعف اجتماعي كه تحت فشارهاي اجتماعي نميتواند به وظيفه خود عمل كند.
29. «قالَ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمينَ»(سبأ: 32)، مشابه آن آيه 31 سوره جاثيه است كه ميفرمايد: «وَأَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا أَفَلَمْ تَكُنْ آياتي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَكُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمينَ؛ و اما آنانكه كفر ورزيدند، به ايشان گفته ميشود آيا آيات هواداري و نشانههاي روشن من (خدا) بر شما تلاوت نشد و استكبار ورزيده و قومي مجرم بوديد.»
30. مشابه آيه فوق، آيه 75 سوره يونس است كه علت استكبار فرعون در برابر آيات روشني كه موسي و هارون بر ايشان آوردند، مجرم بودن ايشان معرفي ميكند.
31. در آغاز بحث گذشت كه سنتها از يكسو به خدا منسوب هستند و از سوي ديگر بيانگر فعاليت اختياري انسانها هستند. در اينجا نيز محور اول از فعاليت اختياري انسان و محور دوم از انتساب سنت علت جرم براي مخالفت به خداوند سخن ميگويد.
32. «وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً» (نمل: 14).
33. «وَما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثيمٍ» (مطففين: 12).
34. «حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ» (بقره: 109)؛ «بَغْيًا أَنْ يُنَزِّلَ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ» (بقره: 90)؛ «وَما يَكْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ» (بقره: 99)؛ «وَما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثيمٍ» (مطففين: 12).
35. بقره: 109.
36. بقره: 99.
37. ر.ك: آلعمران: 19؛ شوري: 14؛ جاثيه: 17.